اسماعيل نوده فراهاني
به نظر ميرسد آشنايي ما ايرانيان با تمدن جديد غرب به دوران صفويه باز ميگردد. ايرانيان در اين دوره به توپخانههاي غربي به عنوان نوعي ابزار، احساس نياز كردند و از برادران شِرلي براي ساخت توپخانه كمك گرفتند. اما استيصال واقعي ما در برابر غرب مربوط به دوران جنگهاي ايران و روس و شكستهاي خفتباري است كه تصوير «ما» را مخدوش كرد. «ما»ي شكست خورده از روس نميتوانست سرش را بالا بگيرد و اينجا بود كه سئوال «عباس ميرزاي قاجار» شكل گرفت؛ «علت انحطاط و عقب ماندگي و در نتيجه شكست ما چيست؟»
سئوال «عباس ميرزا» آنقدر اهميت داشت كه تمام نيروي جريان روشنفكري از آن پس، معطوف به پاسخ اين سئوال شد. و اين جد و جهد براي يافتن پاسخ تا آخرين نسخه جريان روشنفكري امروز كه در ماهنامه «مهرنامه» و مؤسسه «پرسش» متبلور است، همچنان دنبال ميشود. به اين اعتبار، پروژه «سيد جواد طباطبايي» را نيز ميتوان تداوم همان پرسش دانست. اما صرف اينكه پرسشي چه مقدار قدمت دارد، اهميت پرسش را نشان نميدهد. لكن اين كه پرسش مذكور عليرغم گذشت زمان به پاسخ درخوري نرسيده است، نشان از اهميت پرسش و دشواري پاسخ- البته در صورت وجود- دارد.
پرسش مهم «عباس ميرزا» يگانه سئوال مهم انديشهوران و روشنفكران نميتواند باشد؛ چرا كه از ويژگيهاي روشنفكري، بايد دوري از تحجر و طرح سئوال از امور باشد. يكي از سئوالاتي كه احتمالاً در سه دهه اخير براي روشنفكران پرسشگر ما ميبايست بوجود آمده باشد، پرسش از ساز و كارهاي احياء «ما»ي مخدوش است. در واقع همانطور كه شكست سنگين از دولت روس بهمثابه يك ابرقدرت، منجر به سئوال عباس ميرزا گرديد، شايسته است پيروزي و يا لااقل شكست نخوردن در جنگ تحميلي هم به سئوالات مشابهي منتهي شود.
شايد بتوان ادعا كرد كه ما ايرانيان، از بعد فتح بصره در اواخر عمر كريمخان زند تا پيش از جنگ تحميلي، هرگز به پيروزي نظامي ديگري دست نيافتهايم. البته اين امر به اين معنا نيست كه ايران از بعد سلسله زنديه وارد جنگي نشد و پيروزي يا شكستي را نصيب خود نساخت. اما مثلاً جدايي هرات از ايران، شكست ايران از حاكم هرات نبود، همانطور كه كشاكش صدام و محمدرضا پهلوي به سود ايران ختم گرديد ولي نه با پيروزي نظامي ايرانيان. كشتار مسلمين به پا خواسته عليه ظلم سلطان قابوس هم از اين دايره بيرون نيست. اين پيروزي و شكستها جز با خواست و مداخله بيگانه محقق نگرديد و در واقع پيروزي سياستهاي زورگويان بينالمللي بود نه پيروزي ملت ايران.
اما جنگ تحميلي هشتساله و دفاعي كه مقدس بود از جنس ديگري است. اين جنگ در حالي بر خلاف خواستهاي ابرقدرتهاي بلوك شرق و غرب به پايان رسيد كه امام خميني(ره) حتي در پيام پذيرش قطعنامه تنها جنگ را از مرحلهاي به مرحله ديگر منتقلشده، و نه پايان يافته ميديدند:
اذناب آمريكا بايد بدانند كه شهادت در راه خدا مساله اى نيست كه بشود با پيروزى يا شـكـسـت در صـحنه هاى نبرد مقايسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگى و سير و سلوك در عالم معنويت است، نبايد شهادت را تا اين اندازه به سقوط بكشانيم كه بگوييم در عوض شـهـادت فرزندان اسلام، تنها خرمشهر و يا شهرهاى ديگر آزاد شد، تمامى اينها خيالات بـاطـل ملى گراهاست و ما هدفمان بالاتر از آن است . ملى گراها تصور نمودند ما هدفمان پـيـاده كـردن اهـداف بـيـن المـلل اسلامى در جهان فقر و گرسنگى است ، ما مى گوييم تا شـرك و كـفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم. ما بر سر شهر و مملكت با كسى دعـوا نـداريـم، مـا تـصـمـيـم داريـم پـرچـم «لا اله الا الله» را بـر قلل رفيع كرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوريم.
سئوالي كه در اينجا بايد شكل بگيرد اين است: «چه تغيير و تحولي، سئوالِ از سر ضعف عباس ميرزا را به پيام از سر قوت امام رساند؟»
پاسخ اين سئوال را بايد در انديشههاي امام(ره) و سربازان اين تفكر جستجو كرد. پس از شهادت سرلشكر پاسدار شهيد حسن تهراني مقدم، به عنوان يكي از سربازان تفكر اسلام ناب، دوستان و آشنايان وي به بخشي از سيره و منش او اشاره كردهاند. مطالعه سير زندگي اين شهيد بزرگوار به عنوان يكي از نيروهاي پيشگام نظام اسلامي در عرصههاي علم و تكنولوژي گوياي مؤلفههاي انديشهاي است كه «ماي خوار و خفيف» جوياي تجدد را به «ماي سرافراز» و برانداز تجدد تبديل كرده است.
به عبارت ديگر، مطالعه بازانديشانه «حسن تهراني مقدم» به عنوان تيپ ايدهآل جرياني كه ارزشهاي اسلام ناب را در تمام دوران انقلاب، دفاع مقدس و خودكفايي به پيش برده است، زوايايي ناشناخته از ابعاد حركت جامعه ايران براي گذار از ظلمات مدرنيته به نور حكومت جهاني حضرت حجت (ارواحنالهالفدا) را بازنمايي ميكند.
با اين اوصاف، در روزهاي پيش رو، مهمترين دستور كار علوم انساني در ايران، تلاش براي پاسخ به اين سئوال است كه «علت شكوفايي و تعالي و در نتيجه موفقيت ما چيست؟» چه اخلاقي «روح سرمايهداري» را به بنبست كشانده است؟ «اخلاق بسيجي» چه روحي را در كالبد تاريخ دميده است؟ علوم انساني بايد به اعتراف رئيسجمهور اتحاد شوروي كه پس از ديدن توپخانهي سپاهيان اسلام در نبردهايي همچون بيتالمقدس، والفجر 8 و كربلاي 5 كه با اعجاب بيان كرد: «نيروي زميني سپاه قدرتمندترين نيروي زميني در منطقه است» ، عميقاً بينديشد. علوم انساني بايد به اين سئوال پاسخ گويد كه چكونه تفكر بسيجي با توسل به ائمهاطهار (عليهمالسلام) موشكي را كه ژنرالهاي روس با پوزخند از دادن آن به ايران خودداري كردند، با كيفيت و دقتي به مراتب بالاتر ميسازد. تكليف دشواري بر دوش علوم انساني ايران است. اين طور نيست؟
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : شهيد تهراني مقدم, دستور كار جديد, علوم انساني در ايران, اسماعيل نوده فراهاني, علت انحطاط و عقب ماندگي, ,